انجیل یوحنا


معجزه در عروسی

1روز سوّم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی نیز در آنجا حضور داشت. 2عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند. 3چون شرابْ تمام شد، مادر عیسی به او گفت: «شراب ندارند!» 4عیسی به او گفت: «بانو، مرا با این امر چه کار است؟ ساعت من هنوز فرا نرسیده.»
5مادرش خدمتکاران را گفت: «هر چه به شما گوید، بکنید.» 6در آنجا شش خمرۀ سنگی بود که برای آداب تطهیر یهودیان به کار می‌رفت، و هر کدام گنجایش دو یا سه کیل داشت. 7عیسی خدمتکاران را گفت: «این خمره‌ها را از آب پر کنید.» پس آنها را لبالب پر کردند. 8سپس به ایشان گفت: «حال اندکی از آن برگیرید و نزد رئیس مجلس ببرید.» پس بردند. 9رئیس مجلس آب را که شراب شده بود چشید. او نمی‌دانست آن را از کجا آورده‌اند، هرچند خدمتکارانی که آب را کشیده بودند، می‌دانستند. پس رئیس مجلس داماد را فرا خواند 10و به او گفت: «همه نخست با شراب ناب پذیرایی می‌کنند و چون میهمانان مست شدند، شراب ارزانتر را می‌آورند؛ امّا تو شراب ناب را تا این دم نگاه داشته‌ای!»
11بدین‌سان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل به ظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
12سپس با مادر و برادران و شاگردان خود به کَفَرناحوم رفت، و روزهایی چند در آنجا ماندند.
عیسی در معبد
یوحنا 2‏:14‏-16 – مَتّی 21‏:12 و 13؛ مَرقُس 11‏:15‏-17؛ لوقا 19‏:45 و 46
13چون عید پِسَخِ یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت. 14در صحن معبد، دید که عده‌ای به فروش گاو و گوسفند و کبوتر مشغولند، و صرّافان نیز به کسب نشسته‌اند. 15پس تازیانه‌ای از طناب ساخت و همۀ آنها را همراه با گوسفندان و گاوان، از معبد بیرون راند. و سکه‌های صرّافان را بر زمین ریخت و تختهایشان را واژگون کرد، 16و کبوترفروشان را گفت: «اینها را از اینجا بیرون برید، و خانۀ پدر مرا محل کسب مسازید!» 17آنگاه شاگردان او به یاد آوردند که نوشته شده است: «غیرت برای خانۀ تو مرا خواهد سوزانید.» 18پس یهودیان در برابر این عمل او گفتند: «چه آیتی به ما می‌نمایانی تا بدانیم اجازۀ چنین کارها را داری؟» 19عیسی در پاسخ ایشان گفت: «این معبد را ویران کنید که من سه روزه آن را باز بر پا خواهم داشت.» 20یهودیان گفتند: «بنای این معبد چهل و شش سال به طول انجامیده است، و حال تو می‌خواهی سه روزه آن را بر پا کنی؟» 21لیکن معبدی که او از آن سخن می‌گفت پیکر خودش بود. 22پس هنگامی که از مردگان برخاست، شاگردانش این گفتۀ او را به یاد آورده، به کتب مقدّس و سخنان او ایمان آوردند.
23در مدتی که او برای عید پِسَخ در اورشلیم بود، بسیاری با دیدن آیاتی که از او صادر می‌شد، به نام او ایمان آوردند. 24امّا عیسی را بر ایمانشان اعتماد نبود، زیرا همه را می‌شناخت 25و نیازی نداشت کسی دربارۀ انسان چیزی به او بگوید، زیرا خود می‌دانست در درون انسان چیست.

انجیل یوحنا

یوحنا 3

دیدار عیسی و نیقودیموس

1مردی بود از فَریسیان، نیقودیموس نام، از بزرگان یهود. 2او شبی نزد عیسی آمد و به وی گفت: «استاد، می‌دانیم تو معلّمی هستی که از سوی خدا آمده است، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند آیاتی را که تو به انجام می‌رسانی، به عمل آورد، مگر آنکه خدا با او باشد.» 3عیسی در پاسخ گفت: «آمین، آمین، به تو می‌گویم، تا کسی از نو زاده نشود، نمی‌تواند پادشاهی خدا را ببیند.» 4نیقودیموس به او گفت: «کسی که سالخورده است، چگونه می‌تواند زاده شود؟ آیا می‌تواند دیگر بار به رَحِم مادرش بازگردد و به دنیا آید؟» 5عیسی جواب داد: «آمین، آمین، به تو می‌گویم تا کسی از آب و روح زاده نشود، نمی‌تواند به پادشاهی خدا راه یابد. 6آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است. 7عجب مدار که گفتم باید از نو زاده شوید! 8باد هر کجا که بخواهد می‌وزد؛ صدای آن را می‌شنوی، امّا نمی‌دانی از کجا می‌آید و به کجا می‌رود. چنین است هر کس نیز که از روح زاده شود.» 9نیقودیموس از او پرسید: «چنین چیزی چگونه ممکن است؟» 10عیسی پاسخ داد: «تو معلّم اسرائیلی و این چیزها را درنمی‌یابی؟ 11آمین، آمین، به تو می‌گویم که ما از آنچه می‌دانیم سخن می‌گوییم و بر آنچه دیده‌ایم شهادت می‌دهیم، امّا شما شهادتمان را نمی‌پذیرید. 12اگر هنگامی که دربارۀ امور زمینی با شما سخن گفتم باور نکردید، چگونه باور خواهید کرد اگر از امور آسمانی به شما بگویم؟ 13هیچ‌کس به آسمان بالا نرفته است، مگر آن که از آسمان فرود آمد، یعنی پسر انسان [که در آسمان است]. 14همان‌گونه که موسی آن مار را در بیابان برافراشت، پسر انسان نیز باید برافراشته شود، 15تا هر که به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان داشته باشد.
16«زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان آوَرَد هلاک نگردد، بلکه حیات جاویدان یابد. 17زیرا خدا پسر را به جهان نفرستاد تا جهانیان را محکوم کند، بلکه فرستاد تا به واسطۀ او نجات یابند. 18هر که به او ایمان دارد محکوم نمی‌شود، امّا هر که به او ایمان ندارد، هم‌اینک محکوم شده است، زیرا به نام پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده است. 19و محکومیت در این است که نور به جهان آمد، امّا مردمان تاریکی را بیش از نور دوست داشتند، چرا که اعمالشان بد است. 20زیرا هر آن که بدی را به جا می‌آورَد از نور نفرت دارد و نزد نور نمی‌آید، مبادا کارهایش آشکار شده، رسوا گردد. 21امّا آن که راستی را به عمل می‌آورَد نزد نور می‌آید تا آشکار شود که کارهایش به یاری خدا انجام شده است.»
آخرین شهادت یحیای تعمیددهنده در مورد عیسی

22پس از آن، عیسی و شاگردانش به نواحی روستایی سرزمین یهودیه رفتند. او ایامی چند در آنجا با آنان به سر برده، مردم را تعمید می‌داد. 23یحیی نیز در عِیْنون، نزدیک سالیم، تعمید می‌داد، زیرا در آنجا آبْ فراوان بود و مردم آمده، تعمید می‌گرفتند. 24این پیش از آن بود که یحیی به زندان بیفتد. 25باری، بین شاگردان یحیی و یک یهودی بحثی بر سر آداب تطهیر درگرفت. 26پس نزد یحیی آمده، به او گفتند: «استاد، آن که با تو در آن سوی رود اردن بود، و تو بر او شهادت دادی، اکنون خودْ تعمید می‌دهد و همگان نزد او می‌روند.» 27یحیی در پاسخ گفت: «هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی به دست آورد، جز آنچه از آسمان به او عطا شود. 28شما خود شاهدید که من گفتم مسیح نیستم، بلکه پیشاپیشِ او فرستاده شده‌ام. 29عروس از آنِ داماد است، امّا دوست داماد که در کناری ایستاده به او گوش می‌دهد، از شنیدن صدای داماد شادی بسیار می‌کند. شادی من نیز به همین‌گونه به کمال رسیده است. 30او باید ارتقا یابد و من باید کوچک شوم.
31«او که از بالا می‌آید، برتر از همه است، امّا آن که از زمین است، زمینی است و از چیزهای زمینی سخن می‌گوید. او که از آسمان می‌آید، برتر از همه است. 32او بر آنچه دیده و شنیده است شهادت می‌دهد، امّا هیچ‌کس شهادتش را نمی‌پذیرد. 33آن که شهادت او را می‌پذیرد، بر راستی خدا مُهر تأیید زده است. 34زیرا آن کس که خدا فرستاد، کلام خدا را بیان می‌کند، چرا که خدا روح را به میزان معین (به او) عطا نمی‌کند. 35پدر، به پسر مِهر می‌ورزد و همه چیز را به دست او سپرده است. 36آن که به پسر ایمان دارد، حیات جاویدان دارد؛ امّا آن که از پسر اطاعت نمی‌کند، حیات را نخواهد دید، بلکه خشم خدا بر او برقرار می‌ماند.»

یوحنا 4

عیسی و زن سامری
1چون عیسی دریافت که فَریسیان شنیده‌اند او بیش از یحیی پیرو یافته، تعمیدشان می‌دهد 2- شاگردان عیسی تعمید می‌دادند نه خودش - 3یهودیه را ترک گفت و دیگر بار رهسپار جلیل شد. 4و می‌بایست از سامِرِه بگذرد. 5پس به شهری از سامِرِه به نام سوخار رسید، نزدیک قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود. 6چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. حدود ساعتِ ششم از روز بود.
7در این هنگام، زنی از مردمان سامِرِه برای آب کشیدن آمد. عیسی به او گفت: «جرعه‌ای آب به من بده،» 8زیرا شاگردانش برای تهیۀ خوراک به شهر رفته بودند. 9زن به او گفت: «چگونه تو که یهودی هستی، از من که زنی سامِری‌ام آب می‌خواهی؟» زیرا یهودیان با سامِریان مراوده نمی‌کنند. 10عیسی در پاسخ گفت: «اگر موهبت خدا را درمی‌یافتی و می‌دانستی کیست که از تو آب می‌خواهد، تو خود از او می‌خواستی، و به تو آبی زنده عطا می‌کرد.» 11زن به او گفت: «سرورم، سطل نداری و چاه عمیق است، پس آب زنده از کجا می‌آوری؟ 12آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما داد، و خود و پسران و گله‌هایش از آن می‌آشامیدند؟» 13عیسی گفت: «هر که از این آب می‌نوشد، باز تشنه می‌شود. 14امّا هر که از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، بلکه آبی که من می‌دهم در او چشمه‌ای می‌شود که تا به حیات جاویدان جوشان است.» 15زن گفت: «سرورم، از این آب به من بده، تا دیگر تشنه نشوم و برای آب کشیدن به اینجا نیایم.» 16عیسی گفت: «برو، شوهرت را بخوان و بازگرد.» 17زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست می‌گویی که شوهر نداری، 18زیرا پنج شوهر داشته‌ای و آن که هم‌اکنون داری، شوهرت نیست. آنچه گفتی راست است!» 19زن گفت: «سرورم، می‌بینم که نبی هستی. 20پدران ما در این کوه پرستش می‌کردند، امّا شما می‌گویید جایی که در آن باید پرستش کرد اورشلیم است.» 21عیسی گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فرا خواهد رسید که پدر را نه در این کوه پرستش خواهید کرد، نه در اورشلیم. 22شما آنچه را نمی‌شناسید می‌پرستید، امّا ما آنچه را می‌شناسیم می‌پرستیم، زیرا نجات به واسطۀ قوم یهود فراهم می‌آید. 23امّا زمانی می‌رسد، و هم‌اکنون فرا رسیده است، که پرستندگانِ راستین، پدر را در روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا پدر جویای چنین پرستندگانی است. 24خدا روح است و پرستندگانش باید او را در روح و راستی بپرستند.» 25زن گفت: «می‌دانم که مسیح (که معنی آن ’مسح شده‘ است) خواهد آمد؛ چون او آید، همه چیز را برای ما بیان خواهد کرد.» 26عیسی به او گفت: «من که با تو سخن می‌گویم، همانم.»
27همان دم، شاگردان عیسی از راه رسیدند و تعجب کردند که با زنی سخن می‌گوید. امّا هیچ‌یک نپرسید «چه می‌خواهی؟» یا «چرا با او سخن می‌گویی؟» 28آنگاه زن، کوزۀ خویش بر جای گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت: 29«بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا‌ کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟» 30پس آنها از شهر بیرون آمده، نزد عیسی روان شدند.
31در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.» 32امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمی‌دانید.» 33شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟» 34عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادۀ فرستندۀ خود را به جا آورم و کار او را به کمال رسانم. 35آیا این سخن را نشنیده‌اید که ”چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است“؟ امّا من به شما می‌گویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هم‌اکنون کشتزارها آمادۀ درو است. 36هم‌اکنون، دروگر مزد خود را می‌ستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد می‌آورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان شوند. 37در اینجا این گفته صادق است که ”یکی می‌کارد و دیگری می‌دِروَد“. 38من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران محنت کشیدند و شما دسترنج آنان را برداشت می‌کنید.»
39پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تا‌ کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامِریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند. 40چون آن سامِریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند. 41و بسیاری دیگر به سبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند. 42ایشان به آن زن می‌گفتند: «دیگر تنها به‌خاطر سخن تو ایمان نمی‌آوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیده‌ایم و می‌دانیم که این مرد براستی نجات‌دهندۀ عالَم است.»
عیسی در جلیل
43پس از آن دو روز، عیسی از آنجا به جلیل رفت، 44زیرا خود گفته بود که «نبی را در دیار خود حرمتی نیست.» 45چون به جلیل رسید، جلیلیان او را به‌گرمی پذیرفتند، زیرا آنها نیز برای عید به اورشلیم رفته و آنچه را عیسی در آنجا کرده بود، دیده بودند.
شفای پسر یک درباری
46سپس دیگر بار به قانای جلیل رفت، همان‌جا که آب را شراب کرده بود. در آنجا یکی از درباریان بود که پسری بیمار در کَفَرناحوم داشت. 47چون شنید عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، به دیدار او شتافت و تمنا کرد که فرود آید و پسر او را شفا دهد، زیرا در آستانۀ مرگ بود. 48عیسی به او گفت: «تا آیات و عجایب نبینید، ایمان نمی‌آورید.» 49آن مرد گفت: «سرورم، پیش از آنکه فرزندم بمیرد، بیا.» 50عیسی به او گفت: «برو؛ پسرت زنده می‌ماند.» آن مرد کلام عیسی را پذیرفت و به راه افتاد. 51هنوز در راه بود که خدمتکارانش به استقبال او آمده، گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.» 52از آنها پرسید: «از چه ساعت رو به بهبود نهاد؟» گفتند: «دیروز، در هفتمین ساعت روز تبْ او را رها کرد.» 53آنگاه پدر دریافت که این همان ساعت بود که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده می‌ماند.» پس خود و همۀ اهل خانه‌اش ایمان آوردند. 54این دوّمین آیتی بود که عیسی هنگامی که از یهودیه به جلیل آمد، به ظهور رسانید.

انجیل یوحنا

یوحنا 5

شفای مرد علیل
1چندی بعد، عیسی برای یکی از اعیاد یهود، به اورشلیم رفت. 2در اورشلیم، در کنار ’دروازۀ گوسفند‘ حوضی است که در زبان عبرانیان آن را ’بِیت‌حِسْدا‘ گویند و پنج ایوان دارد. 3در آنها گروهی بسیار از علیلان، همچون کوران، شلان و مفلوجان می‌خوابیدند [و منتظر حرکت آب بودند.] [ 4زیرا هر از گاهی فرشته‌ای از جانب خداوند نازل می‌شد و آب را حرکت می‌داد؛ اوّلین کسی که پس از جنبش آب وارد حوض می‌شد، از هر مرضی که داشت شفا می‌یافت.]
5در آن میان، مردی بود که سی و هشت سال زمینگیر بود. 6چون عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دریافت که دیری است بدین حال دچار است، از او پرسید: «آیا می‌خواهی سلامت خود را بازیابی؟» 7مرد علیل گفت: «سرورم، کسی را ندارم که چون آب به حرکت می‌آید، مرا به درون حوض بَرَد، و تا خود را به آنجا می‌رسانم، دیگری پیش از من داخل شده است.» 8عیسی به او گفت: «برخیز، بستر خود را برگیر و راه برو.» 9آن مرد در همان دم سلامت خود را بازیافت و بستر خود را برگرفته، راه رفتن آغاز کرد.
آن روز، شَبّات بود. 10پس یهودیان به مرد شفا یافته گفتند: «امروز شَبّات است و بر تو جایز نیست که بستر خود را حمل کنی.» 11او پاسخ داد: «آن که مرا شفا داد به من گفت، ”بسترت را برگیر و راه برو“.» 12از او پرسیدند: «آن که به تو گفت بسترت را برگیری و راه بروی، که بود؟» 13امّا مرد شفا یافته نمی‌دانست او کیست، زیرا عیسی در میان جمعیتِ آنجا ناپدید شده بود.
14اندکی بعد، عیسی او را در معبد یافت و به او گفت: «حال که سلامت خود را بازیافته‌ای، دیگر گناه مکن تا به حال بدتر دچار نشوی.» 15آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «آن که مرا شفا داد، عیسی است.»
16به همین سبب بود که یهودیان عیسی را آزار می‌کردند، زیرا در شَبّات دست به چنین کارها می‌زد. 17پاسخ عیسی این بود که «پدرِ من هنوز کار می‌کند، من نیز کار می‌کنم.» 18از همین رو، یهودیان بیش از پیش درصدد قتل او برآمدند، زیرا نه تنها شَبّات را می‌شکست، بلکه خدا را نیز پدر خود می‌خواند و خود را با خدا برابر می‌ساخت.
قدرت و اقتدار پسر خدا
19پاسخ عیسی چنین بود: «آمین، آمین، به شما می‌گویم که پسر از خود کاری نمی‌تواند کرد مگر کارهایی که می‌بیند پدرش انجام می‌دهد؛ زیرا هر چه پدر می‌کند، پسر نیز می‌کند. 20زیرا پدر، پسر را دوست می‌دارد و هرآنچه می‌کند به او می‌نمایاند و کارهای بزرگتر از این نیز به او خواهد نمایاند تا به شگفت آیید. 21زیرا همان‌گونه که پدر مردگان را برمی‌خیزاند و به آنها حیات می‌بخشد، پسر نیز به هر که بخواهد، حیات می‌بخشد. 22و پدر بر کسی داوری نمی‌کند، بلکه تمام کارِ داوری را به پسر سپرده است. 23تا همه پسر را حرمت گذارند، همان‌گونه که پدر را حرمت می‌نهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمی‌گذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است. 24آمین، آمین، به شما می‌گویم، هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمی‌آید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است. 25آمین، آمین، به شما می‌گویم، زمانی فرا می‌رسد، بلکه هم‌اکنون است، که مردگان صدای پسر خدا را می‌شنوند و کسانی که به گوش گیرند، زنده خواهند شد. 26زیرا همان‌گونه که پدر در خود حیات دارد، به پسر نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد، 27و به او این اقتدار را بخشیده که داوری نیز بکند، زیرا پسر انسان است. 28از این سخنان در شگفت مباشید، زیرا زمانی فرا می‌رسد که همۀ آنان که در قبرند، صدای او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد. 29آنان که نیکی کرده باشند، برای قیامتی که به حیات می‌انجامد، و آنان که بدی کرده باشند، برای قیامتی که مکافات در پی دارد. 30من از خود کاری نمی‌توانم کرد، بلکه بنا بر آنچه می‌شنوم داوری می‌کنم و داوری من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواست خود نیستم، بلکه انجام ارادۀ فرستندۀ خود را خواهانم.
شهود عیسی
31«اگر من خود بر خویشتن شهادت دهم، شهادتم معتبر نیست. 32امّا دیگری هست که بر من شهادت می‌دهد و می‌دانم شهادتش دربارۀ من معتبر است. 33البته شما کسانی نزد یحیی فرستادید و او بر حقیقت شهادت داد. 34نه اینکه من شهادت انسان را بپذیرم، بلکه این سخنان را می‌گویم تا نجات یابید. 35او چراغی بود سوزان و فروزان، و شما خواستید دمی در نورش خوش باشید. 36امّا من شهادتی استوارتر از شهادت یحیی دارم، زیرا کارهایی که پدر به من سپرده تا به کمال رسانم، یعنی همین کارها که می‌کنم، خودْ بر من شهادت می‌دهند که مرا پدر فرستاده است. 37و همان پدری که مرا فرستاد، خودْ بر من شهادت می‌دهد. شما هرگز صدای او را نشنیده و روی او را ندیده‌اید 38و کلام او در شما ساکن نیست، زیرا به فرستادۀ او ایمان ندارید. 39شما کتب مقدّس را می‌کاوید، زیرا می‌پندارید به واسطۀ آن حیات جاویدان دارید، حال آنکه همین کتابها بر من شهادت می‌دهند. 40امّا نمی‌خواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
41«جلال از انسانها نمی‌پذیرم، 42امّا شما را خوب می‌شناسم که محبت خدا را در دل ندارید. 43من به نام پدر خود آمدم، ولی شما مرا نمی‌پذیرید. امّا اگر دیگری به نام خود آید، او را خواهید پذیرفت. 44چگونه می‌توانید ایمان آورید در حالی که جلال از یکدیگر می‌پذیرید، امّا در پی جلالی که از خدای یکتا باشد، نیستید؟ 45مپندارید مَنَم که در حضور پدرْ شما را متهم خواهم کرد؛ متهم‌کنندۀ شما موسی است، همان که به او امید بسته‌اید. 46زیرا اگر موسی را تصدیق می‌کردید، مرا نیز تصدیق می‌کردید، چرا که او دربارۀ من نوشته است. 47امّا اگر نوشته‌های او را باور ندارید، چگونه سخنان مرا خواهید پذیرفت؟»

مرقس ۱۳


و چون او از هیکل بیرون می‌رفت، یکی از شاگردانش بدو گفت: «ای استادملاحظه فرما چه نوع سنگها و چه عمارت ها است!»
۲
عیسی در جواب وی گفت: «آیا این عمارت های عظیمه را می‌نگری؟ بدان که سنگی بر سنگی گذارده نخواهد شد، مگر آنکه به زیرافکنده شود!»
۳
و چون او بر کوه زیتون، مقابل هیکل نشسته بود، پطرس و یعقوب و یوحنا و اندریاس سر ازوی پرسیدند:
۴
«ما را خبر بده که این امور کی واقع می‌شود و علامت نزدیک شدن این امورچیست؟»
۵
آنگاه عیسی در جواب ایشان سخن آغازکرد که «زنهار کسی شما را گمراه نکند!
۶
زیرا که بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت که من هستم و بسیاری را گمراه خواهند نمود.
۷
اما چون جنگها و اخبار جنگها را بشنوید، مضطرب مشوید زیرا که وقوع این حوادث ضروری است لیکن انتها هنوز نیست.
۸
زیرا که امتی بر امتی ومملکتی بر مملکتی خواهند برخاست و زلزله هادر جایها حادث خواهد شد و قحطی‌ها واغتشاش‌ها پدید می‌آید؛ و اینها ابتدای دردهای زه می‌باشد.
۹
«لیکن شما از برای خود احتیاط کنید زیرا که شما را به شوراها خواهند سپرد و در کنایس تازیانه‌ها خواهند زد و شما را پیش حکام وپادشاهان بخاطر من حاضر خواهند کرد تا برایشان شهادتی شود.
۱۰
و لازم است که انجیل اول بر تمامی امتها موعظه شود.
۱۱
و چون شما راگرفته، تسلیم کنند، میندیشید که چه بگویید ومتفکر مباشید بلکه آنچه در آن ساعت به شما عطاشود، آن را گویید زیرا گوینده شما نیستید بلکه روح‌القدس است.
۱۲
آنگاه برادر، برادر را و پدر، فرزند را به هلاکت خواهند سپرد و فرزندان بروالدین خود برخاسته، ایشان را به قتل خواهندرسانید.
۱۳
و تمام خلق بجهت اسم من شما رادشمن خواهند داشت. اما هر‌که تا به آخر صبرکند، همان نجات یابد.
۱۴
«پس چون مکروه ویرانی را که به زبان دانیال نبی گفته شده است، در جایی که نمی بایدبرپا بینید - آنکه می‌خواند بفهمد - آنگاه آنانی که در یهودیه می‌باشند، به کوهستان فرار کنند،
۱۵
و هر‌که بر بام باشد، به زیر نیاید و به خانه داخل نشود تا چیزی از آن ببرد،
۱۶
و آنکه در مزرعه است، برنگردد تا رخت خود را بردارد.
۱۷
اما وای بر آبستنان و شیر دهندگان در آن ایام.
۱۸
و دعاکنید که فرار شما در زمستان نشود،
۱۹
زیرا که درآن ایام، چنان مصیبتی خواهد شد که از ابتدای خلقتی که خدا آفرید تاکنون نشده و نخواهد شد.
۲۰
و اگر خداوند آن روزها را کوتاه نکردی، هیچ بشری نجات نیافتی. لیکن بجهت برگزیدگانی که انتخاب نموده است، آن ایام را کوتاه ساخت.
۲۱
«پس هرگاه کسی به شما گوید اینک مسیح در اینجاست یا اینک در آنجا، باور مکنید.
۲۲
زانرو که مسیحان دروغ و انبیای کذبه ظاهرشده، آیات و معجزات از ایشان صادر خواهدشد، بقسمی که اگر ممکن بودی، برگزیدگان را هم گمراه نمودندی.
۲۳
لیکن شما برحذر باشید!
۲۴
و درآن روزهای بعد از آن مصیبت خورشید تاریک گردد و ماه نور خود را بازگیرد،
۲۵
و ستارگان ازآسمان فرو ریزند و قوای افلاک متزلزل خواهدگشت.
۲۶
آنگاه پسر انسان را بینند که با قوت وجلال عظیم بر ابرها می‌آید.
۲۷
در آن وقت، فرشتگان خود را از جهات اربعه از انتهای زمین تابه اقصای فلک فراهم خواهد آورد.
۲۸
«الحال از درخت انجیر مثلش را فراگیریدکه چون شاخه‌اش نازک شده، برگ می‌آوردمی دانید که تابستان نزدیک است.
۲۹
همچنین شما نیز چون این چیزها را واقع بینید، بدانید که نزدیک بلکه بر در است.
۳۰
هرآینه به شمامی گویم تا جمیع این حوادث واقع نشود، این فرقه نخواهند گذشت.
۳۱
آسمان و زمین زایل می‌شود، لیکن کلمات من هرگز زایل نشود.
۳۲
ولی از آن روز و ساعت غیر از پدرهیچ‌کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.
۳۳
«پس برحذر و بیدار شده، دعا کنیدزیرا نمی دانید که آن وقت کی می‌شود.
۳۴
مثل کسی‌که عازم سفر شده، خانه خود را واگذارد وخادمان خود را قدرت داده، هر یکی را به شغلی خاص مقرر نماید و دربان را امر فرماید که بیداربماند.
۳۵
پس بیدار باشید زیرا نمی دانید که در چه وقت صاحب‌خانه می‌آید، در شام یا نصف شب یا بانگ خروس یا صبح.
۳۶
مبادا ناگهان آمده شما را خفته یابد.اما آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم: بیدار باشید!»
۳۷
اما آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم: بیدار باشید!»

مکاشفه ۱

۱مکاشفه عیسی مسیح که خدا به او داد تا اموری را که می‌باید زود واقع شود، برغلامان خود ظاهر سازد و بوسیله فرشته خودفرستاده، آن را ظاهر نمود بر غلام خود یوحنا،۲که گواهی داد به کلام خدا و به شهادت عیسی مسیح در اموری که دیده بود.۳خوشابحال کسی‌که می‌خواند و آنانی که می‌شنوند کلام این نبوت را، و آنچه در این مکتوب است نگاه می‌دارند، چونکه وقت نزدیک است.۴یوحنا، به هفت کلیسایی که در آسیا هستند.۵و از عیسی مسیح که شاهد امین ونخست زاده از مردگان و رئیس پادشاهان جهان است. مر او را که ما را محبت می‌نماید و ما را ازگناهان ما به خون خود شست،۶و ما را نزد خدا وپدر خود پادشاهان و کهنه ساخت، او را جلال وتوانایی باد تا ابدالاباد. آمین.۷اینک با ابرها می‌آید و هر چشمی او راخواهد دید و آنانی که او را نیزه زدند و تمامی امت های جهان برای وی خواهند نالید. بلی!۸«من هستم الف و یا، اول و آخر، » می‌گویدآن خداوند خدا که هست و بود و می‌آید، قادرعلی الاطلاق.۹من یوحنا که برادر شما و شریک در مصیبت و ملکوت و صبر در عیسی مسیح هستم، بجهت کلام خدا و شهادت عیسی مسیح در جزیره‌ای مسمی به پطمس شدم.۱۰و در روز خداوند درروح شدم و از عقب خود آوازی بلند چون صدای صور شنیدم،۱۱که می‌گفت: «من الف و یاو اول و آخر هستم. آنچه می‌بینی در کتابی بنویس و آن را به هفت کلیسایی که در آسیاهستند، یعنی به افسس و اسمیرنا و پرغامس وطیاتیرا و ساردس و فیلادلفیه و لائودکیه بفرست.»۱۲پس رو برگردانیدم تا آن آوازی را که با من تکلم می‌نمود بنگرم؛ و چون رو گردانیدم، هفت چراغدان طلا دیدم،۱۳و در میان هفت چراغدان، شبیه پسر انسان را که ردای بلند در بر داشت و برسینه وی کمربندی طلا بسته بود،۱۴و سر و موی او سفید چون پشم، مثل برف سفید بود و چشمان او مثل شعله آتش،۱۵و پایهایش مانند برنج صیقلی که در کوره تابیده شود، و آواز او مثل صدای آبهای بسیار؛۱۶و در دست راست خود هفت ستاره داشت و از دهانش شمشیری دودمه تیز بیرون می‌آمد و چهره‌اش چون آفتاب بود که در قوتش می‌تابد.۱۷و چون او را دیدم، مثل مرده پیش پایهایش افتادم و دست راست خود را بر من نهاده، گفت: «ترسان مباش! من هستم اول و آخر و زنده؛۱۸ومرده شدم و اینک تا ابدالاباد زنده هستم وکلیدهای موت و عالم اموات نزد من است.۱۹پس بنویس چیزهایی را که دیدی و چیزهایی که هستند و چیزهایی را که بعد از این خواهند شد،سر هفت ستاره‌ای را که در دست راست من دیدی و هفت چراغدان طلا را. اما هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسا هستند و هفت چراغدان، هفت کلیسا می‌باشند.۲۰سر هفت ستاره‌ای را که در دست راست من دیدی و هفت چراغدان طلا را. اما هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسا هستند و هفت چراغدان، هفت کلیسا می‌باشند.