فرشتۀ حامل پیام انجیل ﴿6 ﴾در این هنگام، فرشتۀ دیگری را دیدم که در وسط آسامن پرواز میکرد و پیغام شاد انجیل جاودانی را برای اهالی زمین میبرد تا به گوش هر قوم و قبیله، از هر زبان و نژاد برساند. ﴿7 ﴾فرشته با صدای بلند میگفت: »خدا را احرتام و متجید کنید، زیرا وقت آن رسیده است که مردم را داوری کند. او را بپرستید که آسامن و زمین و دریا و چشمهها را آفریده است.« فرشتۀ ویرانی ﴿8 ﴾سپس فرشتۀ دیگری را دیدم که به دنبال او آمد و گفت: » ِ بابل، آن شهر بزرگ ویران شد، زیرا متام قومهای دنیا را فاسد میکرد و آنها را وا میداشت از رشاب فساد و هرزگی او مست شوند.« فرشتۀ داوری ﴿9 ﴾سپس فرشتۀ سوم آمد و فریاد زد: »کسانی که آن جانور و مجسمهاش را بپرستند و عالمت مخصوص او را بر پیشانی یا دست خود بگذارند، ﴿10 ﴾جام غضب و مکافات خدا را که در آن هیچ تخفیف و استثنائی نیست، خواهند نوشید
و در حضور فرشتگان مقدس و »بره«، در شعلههای آتش عذاب خواهند کشید. ﴿11 ﴾دود آتشی که ایشان را عذاب میدهد تا ابد باال میرود، بطوری که شب و روز آسایش نخواهند داشت، زیرا آن جانور و مجسمهاش را پرستیدند و عالمت اسم او را بر بردن خود گذاشتند. ﴿12 ﴾پس بگذارید خلق خدا ناامید نشوند و هرگونه آزار و اذیت را تحمل کرده، دستورهای خدا را اطاعت منایند و ایامن خود را به عیسی نگاه دارند.« پاداش شهدا ﴿13 ﴾آنگاه، صدایی از آسامن شنیدم که به من میگفت: »این را بنویس: خوشا بحال کسانی که در راه مسیح شهید شدهاند. زیرا روح خدا میگوید: حاال دیگر از متام دردها آسوده میشوند، و به خاطر کارهای خوبی که کردهاند پاداش میگیرند.« زمین آمادۀ داوری است ﴿14 ﴾سپس همینطور که نگاه میکردم، ابری سفید دیدم که یک نفر شبیه انسان ّ بر آن نشسته است. بر رس او، تاجی زرین و در دستش داس تیزی به چشم میخورد. ﴿15 ﴾فرشتۀ دیگری از درگاه خداوند آمد و به کسی که بر ابر نشسته بود، با صدای بلند گفت: »داس را به کار بینداز و درو کن، چون وقت درو است و محصول زمین رسیده است.« ﴿16 ﴾پس او که بر ابر نشسته بود، داس خود را به کار انداخت و محصول زمین درو شد. ﴿17 ﴾پس از آن، فرشتۀ دیگری از درگاه خداوند، در آسامن، رس رسید. او نیز داس تیزی در دست داشت. ﴿18 ﴾درست در همین وقت، فرشتهای دیگر از قربانگاه بیرون آمد که قدرت و اختیار آتش در دست او بود. او به فرشتهای که داس در دست داشت گفت: »حاال داست را به کار انداز تا خوشهها را از تاک زمین بچینی، چون انگورهایش رسیده و برای داوری آماده شده است.« ﴿19 ﴾پس آن فرشته، زمین را با داسش درو کرد و انگورها را در ظرف بزرگ غضب خدا ریخت
﴿20 ﴾انگورها را در داخل آن ظرف که در خارج شهر بود، با پا آنقدر فرشدند تا رودی از خون جاری شد که طولش 1600 تیر پرتاب بود و ارتفاعش به دهنۀ یک اسب میرسید. هفت بالی آخر 15 در آسامن عالمت عجیب دیگری دیدم که از پیشآمد مهمی خرب میداد: هفت فرشته، هفت بالی آخر را نگاه داشته بودند که بر زمین بریزند، تا رسانجام خشم و غضب خدا فروکش کند. ﴿2 ﴾سپس، در برابر خود چیزی شبیه دریای آتش و بلور دیدم که موج میزد. در کنار دریا کسانی ایستاده بودند که بر آن جانور خبیث و مجسمهاش و بر آن عالمت و عددش پیروز شده بودند. همۀ آنان چنگهایی در دست داشتند که خدا به ایشان داده بود، ﴿3 ﴾و ﴿4 ﴾و رسود »موسی«، خدمتگزار خدا و رسود »بره« را میخواندند، و میگفتند: »بزرگ و با شکوه است کارهای تو، ای خدای بیهمتا! حق و عدل است راههای تو، ای پادشاه قومها! ای خداوند، کیست که از تو نرتسد؟ کیست که نام تو را حرمت ندارد؟ زیرا تنها تو پاکی. همۀ قومها خواهند آمد و در پیشگاه تو پرستش خواهند کرد، زیرا کارهای خوب تو را میبینند.« ﴿5 ﴾سپس، نگاه کردم و مقدسترین جایگاه حضور خدا را در آسامن دیدم که به روی همه کامالً باز بود. ﴿6 ﴾آن هفت فرشته که هفت بال را نگاه داشته بودند تا بر زمین بریزند، از حضور
خدا بیرون آمدند. ایشان لباس سفید بیلکهای بر تن داشتند که از کتان پاک بود، و دور سینهشان نیز کمربندی طالیی بسته بودند. ﴿7 ﴾یکی از آن چهار موجود ّ زنده، به هر یک از فرشتگان، جامی زرین داد که پر از غضب خدای زندۀ ابدی بود. ﴿8 ﴾در همین وقت، جایگاه مقدس از دود قدرت و جالل خدا پر شد، به طوری که دیگر کسی منیتوانست داخل شود، تا این که آن هفت فرشته، هفت بال را ریختند و متام کردند. 16 آنگاه از جایگاه مقدس صدایی بلند شنیدم که به آن هفت فرشته میگفت: »بروید و هفت جام غضب خدا را بر زمین خالی کنید.« جام اول: زخم ﴿2 ﴾پس فرشتۀ اول بیرون رفت و وقتی جام خود را بر زمین خالی کرد، در بدن کسانی که نشان آن جانور خبیث را داشتند و مجسمهاش را پرستش میکردند، زخمهایی دردناک و وحشتناک بوجود آمد. جام دوم: مرگ در دریا ﴿3 ﴾فرشتۀ دوم جامش را در دریا ریخت و آب دریا مثل خون مرده شد، و متام جانوران دریایی مردند.
جام سوم: آب، خون میشود ﴿4 ﴾سپس فرشتۀ سوم جام خود را بر رودخانهها و چشمهها ریخت و آب آنها به خون تبدیل شد. ﴿5 ﴾آنگاه شنیدم که این فرشته که فرشتۀ آبها بود، میگفت: »ای خدای پاک که هستی و بودی، این مردم سزاوار چنین مجازاتی هستند، ﴿6 ﴾زیرا خلق تو و انبیا را کشتند و زمین را با خونشان رنگین ساختند. حال، زمان آن است که خون ایشان را بریزی، چون حقشان است.« ﴿7 ﴾آنگاه صدایی از قربانگاه شنیدم که میگفت: »بلی ای خداوند، ای خدای توانا، تو از روی حق و عدل داوری و مجازات میکنی.« جام چهارم: حرارت سوزان ﴿8 ﴾سپس فرشتۀ چهارم جامش را روی خورشید خالی کرد تا خورشید با آتش خود همه را بسوزاند. ﴿9 ﴾پس همه از آن حرارت شدید سوختند. اما به جای این که از افکار و رفتار بد خود دست بکشند و خدا را جالل دهند، بسبب این بالها به او کفر میگفتند. جام پنجم: بالی تاریکی ﴿10 ﴾فرشتۀ پنجم جامش را بر تخت آن جاندار خبیث ریخت، به طوری که تاج و تخت او در تاریکی فرو رفت، و دار و دستۀ او از شدت درد، لبهای خود را میگزیدند. ﴿11 ﴾ایشان نیز از درد زخمهای خود، به خدای آسامن کفر گفتند و از رفتار بد خود دست نکشیدند.
جام ششم: رودخانۀ بزرگ خشک میشود ﴿12 ﴾فرشتۀ ششم جامش را بر رودخانۀ بزرگ فرات خالی کرد و آب رودخانه خشک شد، به طوری که پادشاهان مرشق زمین توانستند نیروهای خود را بدون برخورد با مانع بسوی غرب بربند. ﴿13 ﴾در این هنگام، دیدم که سه روح ناپاک به شکل قورباغه، از دهان اژدها و آن جاندار خبیث و پیامرب دروغین بیرون آمدند. ﴿14 ﴾این روحهای ناپاک که میتوانند معجزه نیز بکنند، به رساغ متام فرمانروایان جهان رفتند تا در آن روز عظیم داوری خدا، آنها را به ضد خداوند وارد جنگ کنند. ﴿15 ﴾حال توجه کنید که عیسی مسیح چه میگوید: »مانند دزد، زمانی که منتظر نیستید میآیم! خوشا بحال کسی که برای بازگشت من آماده است و لباس خود را نگاه میدارد مبادا برهنه راه رود و رسوا شود.« ﴿16 ﴾آنگاه متام لشکرهای جهان را در محلی گرد آوردند که به زبان عربی آن را »حارمجدون« )یعنی »کوه مجدو«( مینامند. جام هفتم: خرابیهایی از هوا ﴿17 ﴾فرشتۀ هفتم نیز جامش را در هوا خالی کرد. آنگاه از تخت، از جایگاه مقدس آسامن، صدایی بلند شنیدم که میگفت: »همه چیز به پایان رسید!« ﴿18 ﴾در آن هنگام، چنان رعد و برق و زمین لرزۀ شدیدی شد که در تاریخ برش سابقه نداشت. ﴿19 ﴾ ِ شهر بزرگ بابل نیز سه قسمت گردید و سایر شهرهای دنیا هم به صورت تودههای پارهسنگ درآمدند. به این ترتیب خدا از گناهان بابل چشمپوشی نکرد، بلکه جام غضب خود را تا آخرین قطره، به او نوشانید؛ ﴿20 ﴾جزیرهها ناپدید و کوهها زیرورو شدند؛ ﴿21 ﴾تگرگ وحشتناکی بر رس مردم بارید، تگرگی که هر دانۀ آن پنجاه کیلو بود! و مردم برای این بالی وحشتناک به خدا کفر و ناسزا گفتند.
رؤیای فاحشۀ معروف دنیا 17 آنگاه یکی از آن هفت فرشته که بالها را بر روی زمین ریخته بود، نزد من آمد و گفت: »همراه من بیا تا به تو نشان دهم که بر رس آن فاحشۀ معروف که بر آبهای دنیا نشسته است، چه خواهد آمد، ﴿2 ﴾زیرا پادشاهان دنیا با او زنا کردهاند و مردم دنیا از رشاب زنای او رسمست شدهاند.« ﴿3 ﴾روح خدا مرا در خود فرو گرفت و فرشته مرا به بیابان برد. در آنجا زنی را دیدم که بر روی یک حیوان رسخ رنگ نشسته بود. حیوان هفت رس و دو شاخ داشت، و بر روی بدنش، شعارهای کفرآمیزی نسبت به خدا نوشته شده بود. ﴿4 ﴾لباس زن، رسخ و ارغوانی، و جواهرات او از طال و سنگهای قیمتی و مروارید بود و در دستش یک جام طالیی داشت که پر بود از فساد و زنا. ﴿5 ﴾بر پیشانی او این اسم مرموز نوشته شده بود: »بابل بزرگ، مادر فاحشهها و فساد دنیا.«
رشح رؤیا ﴿6 ﴾در این لحظه، متوجه شدم که آن زن مست است؛ او رسمست از خون خلق خدا و شهدای عیسی بود. من با ترس و وحشت به او خیره شدم. ﴿7 ﴾فرشته پرسید: »چرا متعجب شدی؟ من به تو خواهم گفت که این زن کیست و آن حیوان که این زن سوارش شده، چه کسی است. ﴿8 ﴾زمانی در بدن آن حیوان، رمقی بود، ولی حاال دیگر نیست. با وجود این، از چاه بیانتها به زودی باال میآید و در فنای ابدی فرو خواهد رفت. مردم دنیا، غیر از کسانی که اسمشان در دفرت زندگان نوشته شده بود، وقتی حیوان پس از مرگ، دوباره ظاهر شود، مات و مبهوت خواهند ماند. ﴿9« ﴾حاال خوب فکر کن! هفت رس او، نشانۀ شهرهای مخصوصی است که روی هفت تپه ساخته شدهاند، و این زن در آنجا خانه دارد. ﴿10 ﴾همچنین، نشانۀ هفت پادشاه هستند که پنج تن از آنان از بین رفتهاند، ششمی فعالً سلطنت میکند و هفتمی نیز به زودی میآید، اما زیاد دوام نخواهد آورد. ﴿11 ﴾آن حیوان
رسخ رنگ که مرد، پادشاه هشتم است که قبالً بعنوان یکی از آن هفت پادشاه سلطنت میکرد. بعد از دورۀ دوم سلطنتش، او نیز فنا میشود. ﴿12 ﴾ده شاخ او، نشانۀ ده پادشاه است که هنوز به قدرت نرسیدهاند ولی برای مدت کوتاهی به پادشاهی رسیده، با او سلطنت خواهند کرد. ﴿13 ﴾همگی ایشان، با هم پیامنی را امضا خواهند کرد که به موجب آن، قدرت و اختیارات خود را به آن حیوان واگذار میمنایند، ﴿14 ﴾و با هم به جنگ »بره« خواهند رفت، اما از او شکست خواهند خورد، زیرا »بره« رسور رسوران و شاه شاهان است و خلق او فراخواندگان و برگزیدگان و وفاداران او میباشند.« ﴿15 ﴾سپس به من گفت: »آبهایی که آن زن روی آنها نشسته است، نشانۀ گروههای مختلف مردم از هر نژاد و قوم است. ﴿16« ﴾حیوان رسخ رنگ و ده شاخش که معرف آن ده پادشاهی هستند که با او سلطنت میکنند، همه از آن زن بیزارند؛ پس بر او هجوم آورده، غارتش خواهند کرد و او را لخت و عریان در آتش رها خواهند منود، ﴿17 ﴾زیرا خدا فکری در رسشان گذاشته تا نقشۀ او را عملی کنند و اختیاراتشان را به حیوان رسخ بدهند تا به این وسیله کالم خدا عملی شود. ﴿18 ﴾این زن که در رؤیا دیدی، نشانۀ شهر بزرگی است که بر پادشاهان دنیا سلطنت میکند.«
نابودی نهایی بابل 18 بعد از این رؤیاها، فرشتۀ دیگری را دیدم که با اختیار تام از آسامن پایین آمد. این فرشته چنان میدرخشید که متام زمین را روشن ساخت. ﴿2 ﴾او با صدای بلند فریاد میزد: »بابل بزرگ ویران شد! به کلی ویران شد! بابل کمینگاه دیوها و شیاطین و ارواح ناپاک شده است. ﴿3 ﴾زیرا متام قومها از رشاب شوم زنای آن، رسمست شدهاند. پادشاهان دنیا در آنجا خوشگذرانی کردهاند، و تاجران دنیا از زندگی پرتجمل آن ثرومتند شدهاند.« ﴿4 ﴾در این وقت، از آسامن صدای دیگری شنیدم که میگفت: »ای خلق من، از این شهر دل بکنید و خود را با گناهانش آلوده نسازید، وگرنه شام نیز به هامن مکافات خواهید رسید. ﴿5 ﴾زیرا گناهانش تا فلک بر روی هم انباشته شده است.
از ایرنو خداوند آماده است تا او را به مجازات جنایتهایش برساند. ﴿6 ﴾پس برای کارهای زشتش دو چندان به او سزا دهید. آن همه جامهای شکنجه که برای دیگران پر کرد، دو برابر بخودش بنوشانید. ﴿7 ﴾تا حال زندگیاش غرق در تجمل و خوشگذرانی بوده است؛ از این پس آن را با شکنجه و عذاب لربیز کنید. میگوید: "من بیوۀ بینوا نیستم؛ من ملکۀ این تاج و تخت میباشم؛ هرگز رنگ غم و اندوه را نخواهم دید." ﴿8 ﴾پس در عرض یک روز، مرگ و عزا و قحطی دامنگیر او خواهد شد و او در آتش خواهد سوخت. چون خداوند توانا این شهر را به مکافات خواهد رساند.
هر چهار انجیل متعارف مصلوب شدن عیسی را روایت کردهاند. بعد از محاکمهها، عیسی را درحالیکه صلیب خود را حمل میکرد به گلگتا بردند؛ مسیری که طی کردند را به صورت سنتی راه اندوه مینامند. بنا به سه انجیل همنوا، رومیان شخصی به نام شمعون قیروانی را مجبور کردند در حمل صلیب عیسی را یاری کند.[۲۲۱][۲۲۲] در لوقا، عیسی به زنانی که به دنبالش میآمدند و گریه میکردند میگوید «برای من گریه نکنید، بلکه به خاطر خود و فرزندانتان اشک بریزید.»[۲۲۳] در گلگتا، به او شرابی مخلوط با مر مکی یا حنظل دادند تا درد را احساس نکند، اما بنا به متی و مرقس، این پیشنهاد را رد کرد
بعد از آن، سربازان عیسی را بر صلیب کشیدند و لباسهایش را غارت کردند. در بالای سر عیسی بر روی صلیب نوشته شده بود: «عیسی ناصری، پادشاه یهود.» سربازها و رهگذران او را به خاطر آن نوشته مسخره میکردند. همزمان با عیسی، دو دزد را هم مصلوب کردند. در متی و مرقس، آن دزدها نیز به تمسخر عیسی دست زدند. در لوقا، یکی از آن دزدها عیسی را سرزنش میکند که اگر مسیح هستی، خودت و ما را نجات بده اما دیگری از عیسی دفاع میکند.[۲۲۱][۲۲۴][۲۲۵] عیسی به دومی میگوید: «امروز با من در بهشت خواهی بود.» بنا به یوحنا، مادرش مریم و «شاگردی که دوست میداشت» هم خود را در زمان تصلیب خود را به آنجا رساندند. عیسی از شاگرد موردعلاقه خود میخواهد که از مادرش مراقبت کند.
سربازان رومی به جهت آنکه مرگ را تسریع کنند، پاهای آن دو دزد را شکستند اما با عیسی چنین نکردند، چون زمانی که به او رسیدند دیدند مردهاست. در یوحنا، یکی از سربازان نیزهای به پهلوی عیسی فرومیکند که از آن خون و آب فواره میزند.[۲۲۶] در روایات همنوا زمانی که عیسی میمیرد، پرده معبد به دو نیم پاره میشود. در متی، زلزلهای باعث گشوده شدن قبرها میشود. در مرقس و متی، فرمانده سربازان رومی که از این اتفاقات وحشتزده شده بود، میگوید: «به راستی او پسر خدا بود.»[۲۲۱][۲۲۷]
در همان روز، یوسف الرامی با اجازه پیلاطس و کمک نیقودیموس، جنازه عیسی را از صلیب پایین میآورد، «به رسم تدفین یهودی با عطریات در کفن میپیچد» و در مقبره تازه کندهشدهای قرار داد. در متی، کاهنان اعظم یهودی به نزد پیلاطس میروند و از او میخواهند نگهبانانی تا روز سوم برای قبر بگمارد. پیلاطس پاسخ میدهد «چنانکه صلاح میدانید از آن قبر حفاظت کنید.» آنان نیز قبر را مهر و موم کرده و نگهبانی برای آن گذاشتند
مریم مجدلیه (در انجیل یوحنا به تنهایی، اما در اناجیل همنوا به همراه زنان دیگر) در صبح یکشنبه بر سر گور عیسی میرود و از خالی یافتن آن متعجب میشود. علیرغم تعلیمات عیسی، شاگردانش متوجه نشده بودند که قرار است او دوباره برخیزد.[۲۲۹]
عروج عیسی به بهشت در باب ۲۴ لوقا و باب ۱ اعمال رسولان توصیف و در نامه به تیموتاوس بدان اشاره شدهاست. بنا به اعمال رسولان، ۴۰ روز بعد از برخاستن، در برابر نگاه حواریون به سوی آسمان رفت و در ابری ناپدید شد. بنا به باب سومِ نامه اول پطرس، «عیسی به بهشت رفت و در دستان امن خداست.
اعمال رسولان به چند مرتبه دیده شدن عیسی بعد از عروجش اشاره میکند. در باب هفتم، استفان به بهشت نگاه و «عیسی را در دست راست خدا» مشاهده میکند.[۲۳۳] در راه دمشق، پولس بعد از دیدن «نوری خیرهکننده از گرداگرد آسمان» و صحبت با عیسی، به مسیحیت میگرود. عیسی همچنین به خواب حنانیه دمشقی میرود و از او میخواهد پولس را که بعد از دیدن آن نور کور شده بود، دوباره بینا کند.[۲۳۴] مکاشفه یوحنا هم حاوی سخنانی از عیسی در ربط با پایان جهان است
بعد از دستگیری، عیسی را به سنهدرین، یک محکمه یهودی، میبرند.[۲۰۲] روایات اناجیل دربارهٔ جزئیات محاکمه او با هم متفاوت هستند.[۲۰۳] در متی، مرقس و لوقا عیسی را به خانه کاهن اعظم قیافا میبرند و عیسی آنجا مورد تمسخر و ضرب و شتم قرار میگیرد. صبح بعد، کاهنان اعظم و علمای دین یهود محکمهای تشکیل داده و عیسی را احضار میکنند.[۲۰۴][۲۰۵][۲۰۶] مطابق یوحنا، اول عیسی را به منزل پدر قیافا و بعد نزد کاهن اعظم میبرند.
در محاکمهها، عیسی به ندرت صحبت میکند، از خود دفاعی نکرده و جوابهای پراکنده و غیرمستقیمی به سوالات کاهنان میدهد که باعث میشود یکی از افسران به او سیلی بزند. در متی، عدم جواب دادن توسط عیسی باعث میشود قیافا از او سؤال کند «جوابی نداری؟»[۲۰۴][۲۰۵][۲۰۶] در مرقس، کاهن اعظم سپس از عیسی میپرسد: «آیا تو مسیح، فرزند خدای متبارک هستی؟» عیسی پاسخ میدهد: «هستم» و بعد پیشگویی میکند که تو آمدن پسر انسان، در دست راست خدای قادر و بر ابرهای آسمان را خواهی دید.[۲] این باعث میشود قیافا گریبان خود را چاک دهد و عیسی را به کفر متهم کند. در متی و لوقا، جواب عیسی مبهمتر است:[۲][۲۰۷] در متی پاسخ میدهد «تو خود چنین گویی» (۲۶:۶۴) و در لوقا «تو میگویی که من هستم.» (۲۲:۷۰)[۲۰۸][۲۰۹]
علمای یهود عیسی را به درگاه پونتیوس پیلاطس، فرماندار رومی، میبرند تا عیسی را برای اتهاماتی نظیر کفر، تحریک مردم به عدم پرداخت مالیات به روم، جادوگری و ادعایش مبنی بر «پادشاه یهود»، پسر انسان و ناجی جهان بودن، محاکمه کند.[۲۰۶] کلمه «پادشاه» در مکالمه میان پیلاطس و عیسی نقشی مرکزی دارد. در یوحنا، عیسی متذکر میشود که پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست اما بهطور صریح هم انکار نمیکند که پادشاه یهود است.[۲۱۰][۲۱۱] در لوقا، پونتیوس پیلاطس پس از فهمیدن دربارهٔ جلیلهای بودن عیسی،[۲۱۲][۲۱۳] دستور میدهد او را نزد هیرودیس آنتیپاس ببرند زیرا هیرود حاکم جلیل بود.[۲۱۴] نزد هیرود، عیسی هیچ پاسخی به سوالات او نمیدهد. نتیجتاً، هیرود و سربازانش عیسی را مسخره کرده و با پوشاندن لباسی شاهانه به او تا چون یک پادشاه به نظر برسد، او را دوباره نزد پیلاطس میفرستند.[۲۱۵] پیلاطس بزرگان یهود را فرامیخواند و به آنها اعلام میکند «من این مرد را مجرم نیافتم.»[۲۱۴]
مطابق یکی از سنتهای عید پسح در آن دوره، پیلاطس قرار بود با خواست مردم یکی از زندانیان را آزاد کند. او از جمعیت میخواهد که یکی از بین عیسی و قاتلی به نام باراباس را انتخاب کنند.[۲۱۶] مردم تحت تأثیر ریشسفیدان، درخواست میکنند که باراباس آزاد و عیسی مصلوب شود.[۲۱۷] پیلاطس تقصیرنامهای به زبانهای عبری، لاتین و یونانی مینویسد که بر روی آن نوشته شده بود: «عیسی ناصری، پادشاه یهود» و قرار بود بر صلیب عیسی نصب شود.[۲۱۸] آنگاه عیسی را به سربازان میدهد تا او را مصلوب کنند. آنها تاجی از خار بر سر او میگذارند و به تمسخر «پادشاه یهود» میخوانندش و قبل از اینکه عیسی را برای مصلوب شدن به گلگتا ببرند، او را میزنند.[۲۰۴][۲۰۶][۲۱۹][۲۲۰]
محققان تبلیغ عیسی را به چند مرحله تقسیم میکنند. تبلیغ در جلیل زمانی آغاز میشود که او از پس از وسوسه شدن توسط شیطان از بیابان یهودیه بازمیگردد. او در اطراف جلیل شروع به ابلاغ پیام خود میکند و مطابق متی، نخستین شاگردانش که بعداً هسته اصلی کلیسای اولیه را تشکیل میدهند، با او آشنا شده و همراهش سفر میکنند.[۱۳۲][۱۳۳] این دوره شامل موعظه سر کوه،[۱۳۴][۱۳۵] رام کردن طوفان، تغذیه انبوه خلق، راه رفتن بر روی آب و چند معجزه و مثل دیگر میشود.[۱۳۶] تبلیغ در جلیل با اعترافات پطرس و تجلی عیسی پایان مییابد.[۱۳۷][۱۳۸]
با سفر عیسی به سمت اورشلیم در جریان تبلیغ پیریهای، او به منطقهای بازمیگردد که در آن تعمید داده شدهاست.[۱۳۹][۱۴۰] تبلیغ آخر هم که در اورشلیم اتفاق میافتد، با ورود پیروزمندانه او به شهر در یکشنبه نخل شروع میشود.[۱۴۱] در اناجیل همنوا، در آن هفته عیسی صرافان را از معبد دوم اورشلیم بیرون میراند و یهودا معاملهای خیانتآمیز علیه عیسی انجام میدهد. این بخش با شام آخر و سخنرانی وداع به اوج میرسد.
در آغاز تبلیغ خود، عیسی دوازده حواری خود را انتخاب میکند. در متی و مرقس، عیسی به صورت مختصری از آنها تقاضا میکند که به او بپیوندند. چهار حواری اول او، که ماهیگیر بودند، بدون لحظهای درنگ تور و قایقهای خود را رها میکنند تا درخواست او را بپذیرند. در یوحنا، دو حواری اول عیسی از شاگردان یحیی بودند. یحیی عیسی را میبیند و او را بره خدا خطاب میکند. آن دو این را میشنوند و نتیجتاً به عیسی میپیوندند.[۱۴۴][۱۴۵] علاوه بر ۱۲ حواری، سطر نخستین موعظه در دشت نشان از آن دارد که عیسی مریدان بسیار بیشتری داشتهاست. همچنین در باب ۱۰ از لوقا، عیسی هفتاد یا هفتاد و دو تن از پیروانش را در گروههای دو تایی به شهرها میفرستد تا آنها را برای بازدید در آینده آماده کند. آنها وظیفه داشتند اگر جایی از آنها به گرمی پذیرایی شد، آن مهماننوازی را رد نکنند، بیماران را شفا دهند و به آنها خبر دهند که «ملکوت الهی نزدیک است.
در روایات اناجیل، عیسی بخش بزرگی از تبلیغ خود را صرف انجام معجزات، به خصوص شفا دادن، میکند.[۱۵۷] آن معجزات در دو دسته اصلی قرار میگیرند: معجزات درمانی و معجزات طبیعت.[۱۵۸] معجزات درمانی شامل درمان مشکلات جسمانی، جنگیری[۱۹][۱۵۹] و زندهکردن مردگان میشود.[۱۶۰] از جمله معجزات طبیعت تبدیل آب به شراب، راه رفتن روی آب و آرام کردن طوفان هستند که کنترل عیسی بر طبیعت را نشان میدهند. عیسی ذکر میکند که معجزاتش دارای منشأ الهی هستند. مخالفان عیسی او را متهم کردند با کمک بعلالذباب، از امیران شیاطین، جنگیری میکند اما عیسی جواب داد که با روح خدا یا انگشت خدا چنان میکند. او استدلال کرد شیطان به شیاطین خود اجازه نخواهد داد به فرزندان خدا یاری برسانند زیرا باعث میشود در خاندانش جدایی افتد و ملکوتش به نابودی کشیده شود
عیسی با بزرگان یهود به مشکل برمیخورد؛ در زمانهایی چون وقتی که آنها صداقت مأموریت او را زیر سؤال میبرند یا عیسی آنها را ریاکار خطاب میکند.[۱۸۰][۱۸۲] یهودا اسخریوطی، یکی از حواریون عیسی، به صورت مخفیانه با بزرگان یهودی توافق میکند که در ازای سی سکه نقره به عیسی خیانت و او را تسلیم کند.[۱۸۳][۱۸۴]
انجیل یوحنا از دو اتفاق دیگر قبل از هفته مقدس خبر میدهد.[۱۱۶] در العیزریه عیسی لازاروس را از مرگ برمیخیزاند. این آیت محکم[۹۳] باعث تنش با مقامات محلی میشود[۱۴۱] و آنان برای قتل عیسی توطئهچینی میکنند.[۱۱۶] بعد در موقع شام، شش روز پس از عید پسخ، مریم بیتعنیایی پاهای عیسی را «عطری گرانبها از سنبل خالص» عطرآگین کرده و با موهای خود خشک کرد.[۱۸۵] پس از این اتفاقات است که عیسی وارد اورشلیم میشود.[۱۱۶] در زمان ورود او، مردم به استقبالش آمده و تشویقش میکنند که باعث دشمنی بیشتر بزرگان شهر با عیسی میگردد.[۱۴۱] انجیل یوحنا سپس شام آخر را روایت میکند.