نسبت عمران پدر موسی و عمران پدر مریم چگونه است

حضرت مریم نیز دختر شخصی است به نام «عمران» که این شخص یکی از انبیاء بنی اسرائیل بوده[5] و قرن ها حدود 18 قرن بعد از عمران، پدر حضرت موسی به دنیا آمده و زندگی کرده است و نام پدر وی اشهم بن امون می باشد، که با سلسله مراتب به حضرت سلیمان و داود ـ علیها السّلام ـ می رسد. یعنی عمران پدر حضرت مریم ـ علیه السّلام ـ از اولاد حضرت داود می باشد. و حضرت داود هم از اولاد یهودا، فرزند حضرت یعقوب و برادر لاوی می باشد.[6] بنابراین می توان نتیجه گرفت که عمران پدر حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ و نیز عمران پدر حضرت مریم ـ علیه السّلام ـ هر دو از طایفه بنی اسرائیل و از اولاد یعقوب و ابراهیم ـ علیه السّلام ـ می باشند. یعنی هر دو از طایفه بنی اسرائیل هستند، با این تفاوت که بین آنها قرن ها فاصله وجود دارد. بعلاوه اینکه عمران پدر حضرت موسی از قبیله لاوی و عمران پدر حضرت مریم از قبیله یهودا می باشد.

نسب نامه حضرت عیسی در متی و لوقا

متی1:1 کتاب نسب نامة عیسی مسیح بن‌داود بن‌ابراهیم:‌ 2 ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد. 3 و یهودا فار‌َص و زار‌َح را از تامار آورد و فار‌َص حصرون را آورد و حصرون‌ اَرام را آورد. 4 و اَرام عمیناداب را آورد و عمیناداب نَحشون را آورد و نَحشون شَلمون را آورد. 5 و شَلمون بوعز را از راحاب آورد و بوعز عوبید را از راعوت آورد و عوبید یسا را آورد. 6 و یسا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه سلیمان را از زن اوریا آورد. 7 و سلیمان ر‌َحبعام را آورد و ر‌َحبعام اَبِیا را آورد و اَبِیا آسا را آورد. 8 و آسا یهوشافاط را آورد و یهوشافاط یورام را آورد و یورام عزیا را آورد. 9 و عزیا یوتام را آورد و یوتام آحاز را آورد و آحاز حزقیا را آورد. 10 و حِزقیا‌ منَسی را آورد و منَسی آمون را آورد و آمون یوشیا را‌ آورد. 11 و یوشیا یکُنیا و برادرانش را در زمان تبعید بابل آورد. 12 و بعد از تبعید بابل یکُنیا سألتیئیل را آورد و سألتیئیل ز‌َر‌‌ُوبابِل را آورد. 13 ز‌َر‌‌ُوبابِل‌ اَبیهود را آورد و ا‌َبیهود ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم عازور را آورد. 14 و عازور صادوق را آورد و صادوق یاکین را آورد و یاکین ایلَیهود را آورد. 15 و ایلیهود ایلعاز‌َر را آورد و ایلعاز‌َر متّان را آورد و متّان یعقوب را آورد. 16 و یعقوب یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مسمی به مسیح از او متولّد شد. 17 پس تمام طبقات از ابراهیم تا داود چهارده طبقه است و از داود تا تبعید بابِل چهارده طبقه و از تبعید بابِل تا مسیح چهارده طبقه.

لوقا 23:3 و خود عیسی وقتی که شروع کرد قریب به سی ساله بود. و حسب گمان خلق پسر یوسف ابن‌هالی 24 ابن‌متّآت بن‌لاوی بن‌ملکِی بن‌ینَّا بن‌یوسف 25 ابن‌متَّاتیا بن‌آموس بن‌ناحوم بن‌حسلی بن‌نَجی 26 ابن‌مأت بن‌متاتِیا بن‌شَمعِی بن‌یوسف بن‌یهودا 27 ابن‌یوحنا بن‌ریسا بن‌زَروبابل بن‌سألتِیئیل بن‌نِیری 28 ابن‌ملکی بن‌اَد‌ّی بن‌قوسام بن‌اَیلمودام بن‌عِیر 29 ابن‌یوسی بن‌ایلعاذ‌َر بن‌یوریم بن‌متَّات بن‌لاوی 30 ابن‌شَمعون بن‌یهودا بن‌یوسف بن‌یونان بن‌ایلیاقیم 31 ابن‌ملِیا بن‌مینان بن‌متَّاتا بن‌ناتان بن‌داود 32 ابن‌یسی‌ بن‌عوبید بن‌بوعز بن‌شَلمون بن‌نَحشون 33 ابن‌عمیناداب بن‌اَرام بن‌حصرون بن‌فارص بن‌یهودا 34 ابن‌یعقوب بن‌اسحاق بن‌ابراهیم بن‌تار‌َح بن‌ناحور 35 ابن‌سروج بن‌ر‌َعو بن‌فالَج بن‌عابر بن‌صالَح 36 ابن‌قِینان بن‌اَرفَکشاد بن‌سام بن‌نوح بن‌لامک 37 ابن‌متوشالِح بن‌خَنوخ بن‌یار‌َد بن‌مهلَلئیل بن‌قِینان 38 ابن‌اَنوش بن‌شِیث بن‌آدم بن‌الله.

اول تواریخ1:1 آدم شِیث اَنُوش 2 قِیتان مهلَلئِیل یار‌َد 3 خَنُوخ متُوشالَح لَمک 4 نُوح سام حام یافَث.

دوطبیعت گرایی

هم در آن کتاب از فضیل بن یسار از حضرت امام

دوطبیعت گرایی بینشی مسیح‌شناسانه در الهیات مسیحی است که در آن دو طبیعت الهی و انسانی به‌طور همزمان در کالبد عیسی مسیح وجود دارد، دوطبیعت گرایی با تک‌طبیعت گرایی و میافیزیتیسم در تضاد است.[۱]

تکامل دوطبیعت گرایی یا مسیح‌شناسی دیوفیزیت تدریجی بود و سرانجام با اصطلاحات پیچیده‌ای به عنوان نتیجه بحثهای طولانی مدت که در طول قرن چهارم و پنجم بین متکلمین مسیحی انجام می‌شد شکل گرفت. اهمیت دیوفیزیسم اغلب توسط نمایندگان برجسته مدرسه انطاکیه مورد تأکید قرار می‌گرفت. [۲] پس از بحث‌های زیاد و شوراهای مختلف، دیوفیزیسم، کلیسای رسمی خود را در چهارمین مجمع سراسری، که در سال ۴۵۱ در کلسدون برگزار شد، به دست آورد. [۳] تعریف کلسدونی، مبنای اصول مسیح‌شناسی دو طبیعت عیسی مسیح است که توسط اکثر کلیساهای مسیحی، از جمله: کلیسای ارتدوکس شرقی، کلیسای کاتولیک رومی، کلیساهای کاتولیک شرقی، کلیسای آنجلیکان، کلیسای کاتولیک قدیمی و سایر مسیحیان مختلف تا امروز حفظ شده‌است.

مسیحیان دیوفیزیت بر این باورند که یک وحدت کامل از دو طبیعت در ذات واحد عیسی مسیح وجود دارد. برای پذیرندگان رأی کلسدون مبنی بر وحدت ذات، طبیعت الهیاتی و انسانی هر دو با هم طبیعت عیسی محسوب می‌شوند در حالی که کسانی که تعریف شورای کلسدون را رد کردند یک طبیعت مسیح را به عنوان نقطه وحدت قرار دادند. از آنجایی که واژه «دیوفیزیت» برای توصیف موضع کلسدونی مورد استفاده قرار می‌گیرد، معنای متضادی با مونوفیزیت؛ مفهومی که می‌گوید مسیح تنها یک طبیعت الهی داشت و میافیزیت که معتقد است مسیح هم الهی است و هم انسان، اما در یک طبیعت؛ دارد.[۴]

دوطبیعت گرایی برای توصیف برخی از جنبه‌های نستوریزیسم نیز استفاده شده‌است. مخالفان او ادعا می‌کردند که او معتقد است مسیح نه تنها در دو طبیعت، بلکه در دو ذات و دو شخص مجزا وجود دارد: عیسی مسیح و کلمه (لوگوس) الهی. جدا از آن، کلیسای باستانی شرق، مسیح‌شناسی دیوفیزیت و سنت‌های دیگر مدرسه انطاکیه را حفظ کرده‌است.[۲]

تک‌طبیعت گرایی

کرد ابراهیم بر پا کعبه را قلب توحید

تک‌طبیعت گرایی یا مونوفیزیتیسم (به انگلیسیMonophysitism) موقعیتی در مسیح‌شناسی است که در آن پس از اتحاد ذات خدا و انسان، عیسی مسیح به عنوان تجسم پسر یا کلمه خدا، تنها یک ذات یا طبیعت دارد که الهی است. مونوفیزیسم با دیوفیزیسم یا دوطبیعت‌گرایی در تضاد است که معتقد است مسیح دارای دو طبیعت، یکی الهی و یکی انسانی است.

از لحاظ تاریخی، مونوفیزیتیسم در درجه اول به موقعیت کسانی (به خصوص در مصر و به میزان کمی سوریه) اشاره می‌کند که رأی شورای کلسدون را در سال ۴۵۱ میلادی قبول نکردند. با این وجود، اعضای میانه‌روی این گروه، الهیات «میافیزیت» را حفظ کردند که از کلیساهای ارتدکس شرقی محسوب می‌شد. بسیاری از معتقدین به ارتودکس شرقی معتقدند که عنوان «مونوفیزیت» یک اصطلاح عمومی است، اما به‌طور گسترده در ادبیات تاریخی استفاده می‌شود.

پس از شورای کلسدون، مناقشات مونوفیزیت منجر به شکاف بین کلیساهای ارتدوکس شرقی و کلیساهای ارتدوکس غربی شد. درگیری مسیح‌شناسانه در میان مونوفیزیت‌ها، دیوفیزیت‌ها و مشتقات آن‌ها از قرن سوم تا قرن هشتم میلادی ادامه داشت و تأثیر خود را بر همه مذاهب مسیحی گذاشت. اکثریت مسیحیان حال حاضر جهان معتقد به رأی شورای کلسدون هستند. یعنی کاتولیک رمی، مارونی، ارتدوکس شرقی و کلیساهای سنتی پروتستان (کسانی که حداقل چهار شورای کلیسایی را قبول دارند)؛ این کلیساها همیشه مونوفیزیت گرایی را هرطقه در نظر گرفته‌اند.

امروزه کلیساهای ارتدکس شرقی میافیزیت، شامل کلیسای ارتدوکس اتیوپی، کلیسای ارتدوکس اریتره، کلیسای ارتدوکس اسکندریه، کلیسای ارتدوکس ارمنی، کلیسای ارتدوکس سیریان و کلیسای ارتدکس مالکانریای هند هستند.

با توجه به تحقیقات تاریخی مدرن و بحثهای همه‌جانبه، عموماً تعبیر میافیزیت و کلسدونی در استفاده از اصطلاح کلیدی «طبیعت» متفاوت است، همچنین تفاوت‌های کوچکتر تفسیری یا تأکیدی نیز ممکن است وجود داشته باشند. تعامل بین ارتدوکس شرقی و کلیساهای کلسدونی تا به امروز برقرار نشده‌است.

تعریف مختصر مونوفیزیسم را می‌توان به صورت زیر بیان کرد: «عیسی مسیح که به عنوان پسر شناخته می‌شود، یک شخص و یک ذات در یک ماهیت است: الهی».[۱]

مونوفیزیتیسم در مکتب الهیاتی اسکندریه متولد شد، جایی که تجزیه و تحلیل مسیح‌شناسی با پسر ابدی و الهی خدا یا کلمه خدا آغاز شد و به دنبال توضیح اینکه چگونه این کلمه ابدی به یک انسان تبدیل شده‌است، در مقایسه با مدرسه انطاکیه (محل تولد نستوریزیسم، ضد مکتب مونوفیزیتیسم)، که به جای آن با عیسی انسانی آغاز شد و به دنبال توضیح این که چگونه یک انسان با کلمه ابدی در تجسم متحد شده‌است بود. هر دو طرف موافق بودند که مسیح دارای دو ذات انسانی و الهی بوده‌است، اما اسکندریه‌ای‌ها بر الوهیت تأکید داشتند از جمله این واقعیت که طبیعت الهی خود «غیرقابل نفوذ» یا مصون به گناه کردن است در حالی که انطاکیه‌ای‌ها به انسانیت (از جمله دانش محدود و «رشد عقل» مسیح) اعتقاد داشتند. متکلمین مونوفیزیت و نستوری به ندرت به افراطی بودن دیدگاه‌هایشان اعتقاد داشتند اگر چه برخی از پیروان آن‌ها ممکن است اینگونه بوده باشند. اما در نهایت، دیالکتیک بین مدارس اسکندریه و انطاکیه، مسیح‌شناسی‌هایی را تولید کرد که (به رغم اختلافات مداوم بین کلیساهای ارتدوکس شرقی و کلسدونی) از افراط گرایی اجتناب کرده و هر دو دیدگاه را منعکس کردند.

مونوفیزیتیسم توسط شورای کلسدون در سال ۴۵۱ میلادی مردود اعلام شد و در میان دیگر مسائل مورد تأکید خود که اغلب به عنوان قرائت کلسدونی شناخته می‌شوند تصریح کرد که مسیح پسر ابدی خدا است.

توافق کلسدون توسط رم، قسطنطنیه و انطاکیه پذیرفته شد و با مقاومت شدید در سوریه و مصر مواجه شد، این موضوع در نهایت منجر به شکاف بین کلیساهای ارتدکس شرقی (که از طرف کلسدون مردود اعلام شدند) و کلیساهای کلسدونی گردید. کلیساهای کلسدونی همواره مونوفیزیت گرایی را به عنوان نوعی بدعت‌کاری یا هرطقه در نظر گرفته‌اند و عموماً به‌طور صریح یا ضمنی کلیسای ارتدکس شرقی را بدعت‌گزار شناخته‌اند. کلیساهای ارتدوکس شرقی، با این حال، مسیح‌شناسی خاص خود را به نام میافیزیتیسم می‌شناسند که به شدت به نوشته‌های سیریل اسکندریه (که همه وی را به عنوان ارتدوکس می‌شناسند) تکیه می‌کند و متفاوت از تک‌طبیعت گرایی است.[۲][۳]