آیا رستاخیز به معنی بازگشت به زندگی پیشین است؟

﴿۱۷﴾ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ یَا مُؤْمِنُ ، یَا مُهَیْمِنُ ،

نتیجه‌‌گیری: زندگی با قوّت و نتایج رستاخیزِ عیسای مسیح

پولس رسول در رسالۀ اول قرنتیان باب ۱۵ بلافاصله پس از آنکه از رستاخیز مسیح سخن می‌‌گوید آن را «نوبر» و نمونه‌‌ای از بدنِ آیندۀ مؤمنین می‌‌خواند. همان‌‌گونه که در مقدمه نیز ذکر کردیم، زندگی کلیسا به آنچه بر عیسی گذشت و به دست او تحقق یافت، گره خورده است. هم از این روست که کلیسا شریک در زندگی مسیح و رستاخیز اوست. به این ترتیب، کلیسا در مسیح و به‌‌واسطۀ روح‌‌القدس در آفرینش جدید خدا قرار گرفته و از هم‌‌اکنون یک پا در آینده‌‌ای دارد که جهان به سوی آن در حرکت است. نشانه‌‌ها و بارقه‌‌هایی از این آینده را در زندگی امروز کلیسا می‌‌توان دید: تغییر یافتن زندگی انسان‌‌ها، شفای روابط، تبدیل شدن دشمنی‌‌ها به دوستی‌‌ها، معجزات و شفاهای حیرت‌‌انگیز که پیش‌‌نمونه‌‌هایی از احیای تمامیّت وجود انسان از جمله جسم او در آفرینش جدید خدا هستند. در تمامی این نتایج الاهی، رستاخیزی صورت می‌‌گیرد، انسانی که در گذشته‌‌ای گناه‌‌آلود یا در اسارت و دردی جانکاه گرفتار است، گویی نسبت به آن حالت سابق می‌‌میرد و در حیاتی نو برمی‌‌خیزد که کمال و پُری آن در بازگشت مسیح تحقق خواهد یافت. و گاه نیز شاهد جنبه و سویه‌‌ای از حیات کلیسا هستیم که گویای هنوز بودن آن در جهانِ خلقت کهنه است. در این تنش حال و آینده است که ما خوانده شده‌‌ایم تا با ایمان به رستاخیز مسیح زندگی کنیم، همان مسیح که به‌‌واسطۀ رستاخیز و روح خود همیشه در کنار مؤمنین خود است، چه پشت درهای بسته باشند، چه در راه عمائوس، و چه در جزیرۀ پطمس. در صحنۀ جالبی از نمایشنامۀ سالومه اثر اسکار وایلد، هیرودیس از محل عیسی می‌‌پرسد و خادمانش به او جواب می‌‌دهند: «سرورم، او همه جا هست، ولی جایی نمی‌‌توان یافتش!» مسیحِ برخاسته از مرگ، در همه جا هست ولی نمی‌‌توان مانند مریم او را در آغوش فشرد و در جایی محدودش کرد.
برای آنکه این ایرادات را کاملاً بی‌‌پاسخ نگذاریم، به طور بسیار خلاصه در رد ایراد نخست می‌‌توان گفت که سایه‌‌هایی از معنای رستاخیز را در ادیان رمزی و اساطیر و غیره می‌‌بینیم، ولی در نگاهی دقیق‌‌تر، در می‌‌یابیم که کوچک‌‌ترین مشابهتی بین رستاخیز عیسای مسیح و این اساطیر وجود ندارد. برای مثال، خدایان اساطیری یادشده، همگی در خارج از چارچوب زمان و مکان – به عبارتی تاریخ – قرار دارند و اساساً تجسم به معنایی که در مورد عیسی مطرح بود، در مورد آنها مصداقیّت ندارد. گذشته از این، رستاخیز آنها بیشتر بازگشتی چرخه‌‌وار به حیات و حالت پیشین است و نه گذر به عصر و دوره‌‌ای نو. به علاوه، اگر فاصلۀ زمانی بین صعود مسیح و تشکیل کلیسا را در نظر بگیریم، این زمان برای رسوخ و بارور شدن و جا افتادن این اسطوره‌‌ها در محافل مسیحیان، آن‌‌هم مسیحیانی که از بطنِ یگانه‌‌پرستیِ یهودی خارج شده‌‌ بودند، کافی نیست. دلایل متعدد دیگری نیز می‌‌توان ارائه کرد. ایراد مبتنی بر متوّهم پنداشتن پیروان عیسی هم قابل‌‌قبول‌‌ نیست، چون اولاً نمی‌‌توان ساختارها و کارکردهای روان‌‌شناختی انسان جدید را بر کارکردهای روان‌‌شناختی مسیحیان فلسطین قرن اول منطبق ساخت و دست به نتیجه‌‌گیری زد؛ در ثانی، توّهم بیشتر مسئله‌‌ای فردی است و احتمال توّهم جمعی به مراتب کمتر است، و تازه اگر هم توّهم بر شیفتگان و شیدایان عارض می‌‌شود، ظهور مسیح قیام‌‌کرده را بر پولس که دشمن مسیحیت بود، چطور می‌‌توان توجیه کرد؟ مسئلۀ ظهورهای مسیح قیام‌‌کرده و قبر خالی کماکان منکران رستاخیز بدنی را به تکاپو می‌‌اندازد. در مورد سرنوشت جسد مسیح نیز، اخیراً کتاب بسیار مهمی* دربارۀ آداب تدفین در نزد یهودیان به چاپ رسید که با استدلال‌‌های استوار خود نشان می‌‌دهد جسد مسیح و اینکه بر آن چه می‌‌گذشت نه تنها برای پیروان مسیح بلکه برای مصلوب‌‌کنندگانش نیز اهمیت داشت. در این کتاب آمده است که اولاً جنازه را نمی‌‌شد در سرزمین مقدس به حال خود رها کرد زیرا جسد، باعث نجس شدن زمین مقدس می‌‌شد، ثانیاً باعث و بانیان اعدام، از لحاظ شرعی، موظف بودند که اطمینان حاصل کنند جسد با آداب صحیح تدفین شده است و ثالثاً، اگر کسی مصلوب می‌‌شد، نمی‌‌توانست در مقبرۀ خانوادگی دفن شود، زیرا صلیب برای مجرمین بود و مجرمین آبروی خانواده را به باد داده بودند، ولی امکان دفن فرد مصلوب در مقبره‌‌ای دیگر وجود داشت و بنابراین، روایت قبر یوسف رامه‌‌ای کاملاً با آداب تدفین مجرمین در روزگار عیسی تطبیق دارد. می‌‌توان گفت که تمامی این موارد را در روایت تدفین مسیح ملاحظه می‌‌کنیم. پس، از محل جسد عیسی اطلاع واثق وجود داشت.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد